محمدمهدی جانمحمدمهدی جان، تا این لحظه: 17 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره

نفس مامان مریم

اولین مشق نفس مامان

سلام گل پسرمامان امیدوارم یه روزی بشه که نفس مامان خودش بتونه این مطالب رو بخونه نفس مامان روزیکشنبه تاریخ ٢/٧/٩١اولین دست نوشته خودشوبرای مامان مریم آوردنفس مامان ،من ومامان انسی آنقدرخوشحالشدیم که من بی اختیار توروبغل کردم وبوسیدم آرزو کردم همیشه موفق باشید چندتا عکس ازمشق های نفس مامان گرفتم وبرات گذاشتم تایادگاری بمونه  ...
5 مهر 1391

تغییرساعت

سلام نفس مامان خوبی امروز ١/٧/٩١ساعت  ٦:٤٠دقیقه است که مامان داره این پست رومی ذارم نفس مامان دیروز که جمعه بود خاله راحله زنگ زد که ساعت روتغییر بدین من به بابانادر گفتم که ساعتهای دیواری روتغییر داددامادریغ  ازاینکه فراموش کردم که ساعت موبایل خودم روتغییر ندادم ساعت رو روی ٦:٣٠تنظیم کردم که زود بیدارشم وبرای نفس مامان صبحانه ای که دوست داره درست کنم پسرمامان هم زود بی دردسر بیدار شد چون شب زودخوابیده بود ماصبحانه خوردیم لباس پوشیدیم طبق معمول بابائی همش می گفت دیر شده زودباش مامان ساعت دیواری رونگاه کردم دیدم ساعت٦:١٠دقیقه است پسرمامان ،مامان دیگه چاره نداشت بابائی زنگ زده بودآژانس فکرکرده بودکه مامانی دیرش شده ماشین او...
1 مهر 1391

اولین روز مدرسه

سلام نفس مامان خوبی الان دارم این پست رومی زارم آرزو دارم یه روزی بشه این وبلاگ روتحویل خودت بدم وانشاالله باسوادبشین وخودت مطالبی که دوست داری بنویسی نفس مامان یه هفته آخرشهریور رورستم آباد رفتیم وشما روخونه مامان انسی وبابانقی گذاشتیم ومارفت آمد می کردیم بنده خدا مامان انسی وبابانقی آخر ازدست مافرارمی کنن خلاصه بابانقی هرروز  ساعت ٦صبح ماروتاایستگاه می رساندومامیا مدیم  اداره ودوباره برمی گشتیم رستم آباد خوش میگذشت تاروزسه شنبه من دیگه ازاداره رفتم خونه خودمان بابائی ازاداره رفت دنبالت بابانقی بنده خدا باز شما روسرایستگاه آورده بود ولی شما گفته بودین که باسواری نمیاین بابائی خیلی سعی کردبود اماشماگفته بو...
29 شهريور 1391

سفربه ماسال

سلام نفس مامان مریم خوبی روزپنچ شنبه٢٢/٠٤/٩١است من وبابائی تصمیم گرفتیم برای یه مدت نفس مامان رو ببریم ماسال ومن وبابائی رفت وآمدکنیم من از اداره وپسرمامان وبابائی از خونه حرکت کردن وقرار گذاشتیم سرایستگاه ماسال همدیگر روببینیم پسرمامان، وقتی می ریم ماسال همش بامهدی پسر عمو بابائی ومحمد رضاپسر، پسرعموبابائی ورضا پسرهمسایه ننه ماسالی روز تا شب بازی می کنه وشب موقع شام خوردن میاد خسته وکوفته وبه زور وزحمت شام می خوره ومی خوابه وچندتاعکس ازبچه ها درحیاط قدیمی ننه ماسالی گرفتیم وبرات گذاشتم خلاصه امروز شنبه ماساعت ٣٠/5 بیدار شدیم ماعمومهدی آمدیم تاایستگاه از آنجا هم با یکی از دو ستان عمو مهدی آمدیم رشت تازه س...
24 تير 1391

غوره چینی (غوره کندن)

سلام نفس مامان این خاطره مربوط به تیر ماه است پسرمامان ،امتحانات پایان ترم مامان وبابائی تمام شد ومامان انسی قصد کندن غوره ها راداشت مامان انسی به کمک بابانادر ونفس مامان غوره ها روکندن ومامان مریم هم از شما پذیرائی می کرد نفس مامان دم به ساعت آب شربت بستنی می خواست ومامان چند تاعکس ازشما درحال  فعالیت گرفتم واین عکسهات  که دوستش داری ...
10 تير 1391
1